علیرضا قزوه

کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان

پیش تقوای عیان، جرم نهان را چه کنم ؟

 

علیرضا قزوه

محمد علی جوشایی

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه‌ی عشق مصیبت دارند

 

محمد علی جوشایی

محمود حبیبی

هر کس که حسن داشت شهید جمال شد

قالی به دار رفته‌ی زیبایی خود است

 

محمود حبیبی

یاسر قنبرلو

هشتاد ضربه حکم حقیری است محتسب

دارم بزن که مستی‌ام از حد گذشته است

 

یاسر قنبرلو

محسن عابدی

یعقوب گریه کن که شفایت نمی‌دهد

پیراهنی که بوی زلیخا گرفته است

 

محسن عابدی

آشفته ایروانی

دستی به دامن تو و دستی به آسمان

دستی دگر کجاست که خاکی به سر کنم ؟

 

آشفته ایروانی

ابوالقاسم میرفندرسکی

یک بوسه از رخت ده و یک بوسه از لبت

تا هر دو را چشیده بگویم کدام به

 

ابوالقاسم میرفندرسکی

روشنی همدانی

چه آتشی تو ندانیم و این چه تأثیر است

که هر که دورتر از توست بیشتر سوزد

 

روشنی همدانی

حاجی گیلانی

گویند مردمان که به میخانه‌ها مرو

این‌ها حکایتی است که باید شنید و رفت

 

حاجی گیلانی

غنیمت پنجابی

سجود زاهدان و عشق بازان فرق‌ها دارد

چه نسبت سر به خاک افکنده را با خاک بر سرها ؟

 

غنیمت پنجابی

فرخی یزدی

مجنون که به دیوانه‌گری شهره‌ی شهر است

در دشت جنون همسفر عاقل ما بود

 

فرخی یزدی

حسین زحمتکش

حسابم را جدا کن از حساب دیگران ساقی

دو جام از آنچه خود گهگاه می‌نوشی محبت کن

 

حسین زحمتکش

خیام

من بنده‌ی آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

 

خیام

مهرداد اوستا

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن

با مردم بی‌درد ندانی که چه دردی است

 

مهرداد اوستا

محمد شیخی

مشکل شرعی ندارد بوسه از لب‌های تو

میوه‌ی بیرون زده از باغ حق عابر است

 

محمد شیخی

ناصح تبریزی

مغرور بر آن مشو که خواندی ورقی

زان روز حذر کن که ورق برگردد

 

ناصح تبریزی

انسی شاملوی هروی

دیوانه باش تا غم تو دیگران خورند

آن را که عقل بیش، غم روزگار بیش

 

انسی شاملوی هروی

میرزا محمد لواسانی

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

 

میرزا محمد لواسانی

 

مخلص هندوستانی

در مجلس خود راه مده همچو منی را

که افسرده دل افسرده کند انجمنی را

 

مخلص هندوستانی

تسلیم خراسانی

پیش از ایام سر زلف تو ای جان جهان

این قدر جمع نبودند پریشانی چند

 

تسلیم خراسانی

اوجی نطنزی

ساغر به غیر داد و ز رشکم خراب ساخت

آتش به دیگری زد و ما را کباب ساخت

 

اوجی نطنزی

سالک قزوینی

در جوانی نتوان از می و معشوق گذشت

قد خم گشته بر این آب مگر پل بندد

 

سالک قزوینی

راقم مشهدی

در وطن هر که کند میل ترقی بی‌جاست

قطره در ابر محال است که گوهر گردد

 

راقم مشهدی

محوی همدانی

زان ساکن کربلا شدستی، کامروز

در مقبره‌ی یزید حلوایی نیست

 

محوی همدانی

صابر همدانی

بلبل نبود عاشق گل، این کلاه را

ما بافتیم و بر سر مردم گذاشتیم

 

صابر همدانی

میرزا محمدعلی شیرازی

شد یقین از قصه‌ی یوسف که از اعجاز حسن

کف بریدن نیست مشکل، دل بریدن مشکل است

 

میرزا محمدعلی شیرازی

رونقی همدانی

به گریه گفتمش ای گل دلم به هیچ بخر

به خنده گفت که در جنس خویش آب مکن

 

رونقی همدانی

بابا فغانی شیرازی

دنبال کرد خیل غمت اهل درد را

من ناتوان‌تر از همه بودم، مرا گرفت

 

بابا فغانی شیرازی

محمدرضا شفیعی کدکنی

چون صاعقه در کوره‌ی بی صبری‌ام امروز

از صبح که برخاسته‌ام ابری‌ام امروز

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

آسوده شیرازی

یک تن آسوده در جهان دیدم

آن هم آسوده‌اش تخلص بود

 

آسوده شیرازی

 

تاثیر مشهدی

ناله‌ی جانسوزم از بس دلنشین افتاده است

هیچ کوهی بر‌نمی‌گرداند این فریاد را

 

تاثیر مشهدی

 

خصمی

ساقی بده آن باده که از هوش خود افتم

من بار خودم، یک نفس از دوش خود افتم

 

خصمی

ملهمی تبریزی

بر دوش من خسته مکن دست حمایل

عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته

 

ملهمی تبریزی

 

اسکندر آبادی

تو دری مچِد، دلی من دسد

نه میشِد کندد، نه میشِد بسِد

 

روزی عاشورا، عرقی جلفایی

نه میشد خوردِد، نه میشد نسد

 

تو گلی غمزه ی جلو چشمی دل

نه میشد بود کرد، نه میشد دس زِد

 

دلی من گربه س، سنبلتیفم

شنیده س بودا، آ شده س مسد

 

نیمیگم اصی نبودم عاشق

ولی عشقی تو همه را پس زد

 

برا من بسِس که تو آلو شی

تا به ما بلکی برسد هسد

 

برا من بسس که گزی آرتی

بخوری من شم آرتی لا لثد

 

کی می آی؟ نوروز؟ دو هزار و بیست؟

یا نیمه ی شعبون؟ دِ چیِ س قصد؟

 

آ دلی سرتق مگه باور کرد؟

نه میشد کندد، نه میشد بسد



اسکندر آبادی

 

شعر دری مچد با گویش اصفهانی توسط شاعرش اسکندر آبادی- منتشر شده در پادکست طنزپردازی


 

صادقی ملا رِجِب

تا اون شکوفه‌یی بُسًونی دل کناری مَنِس

سه زرع برف بیفتِد بازم بهاری مَنِس


درازی شب یلدا و کوچه‌یی جلفا

سرْ هَمِش بوکونی ، نصفی زلفی یاری مَنِس

 

صادقی ملا رِجِب

نصیب اصفهانی

گهی وصال و گهی هجر یار می‌کشدم

به هر طریق غم روزگار می‌کشدم

 

نصیب اصفهانی

 

مظاهر مصفا

من غم از دردهای کم دارم

چون ز حد بگذرد چه غم دارم ؟

 

مظاهر مصفا

 

محمد قهرمان

به روی هر چه گشودیم چشم غیر از دوست

به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم

 

محمد قهرمان

 

نشانی دهلوی

دوست آن است کو معایب دوست

همچو آیینه روبرو گوید

نه که چون شانه با هزار زبان

پشت سر رفته مو به مو گوید

 

نشانی دهلوی


سریال دیدن

1-    سریال دیدن: مرگ هم درست مثل زندگی لیاقت می‌خواد!

سریال دیدن

1-    سریال دیدن: روزهای غمگین بیشتر از روزهای شاد دوام نمیارن!

سریال دیدن

1-    سریال دیدن: بهترین راه برای محافظت بچه‌ها اینه که باور کنند کاری ازت ساخته نیست!

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: مردها از دعوای گربه‌ها خوششون میاد ولی بذار این لذت را ازشون دریغ کنیم!‍

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: چون می‌دونم صندلی‌ای که تو این اتاق دوست داری روش بنشینی اونی نیست که الآن باسنت داره گرمش می‌کنه.

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: دو جور درد داریم: دردهایی که آدم را قوی‌تر می‌کنند و دردهای بی‌خاصیت که فقط اذیت می‌کنند. من حوصله چیزهای بی‌خاصیت را ندارم.

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: خیلی مهمه که سیستماتیک و بی‌رحم باشی! همیشه می‌گن سه دسته داریم: چیزهایی که می‌خواهی نگه‌داری، چیزهایی که بعد به کارت بیان و چیزهایی که باید نابودشون کنی! داشت یادم می‌رفت همیشه دسته‌ی چهارمی هم هست: چیزهایی که نمی‌دونی باهاشون چکار کنی!

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: تو فکر آینده‌ام، کهنه‌ها را می‌اندازم دور.

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: تنها راه بیرون رفتن اینه که از اون اولش نری تو!

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: آره کسانی که ما را خوب می‌سناسند راحت‌تر بهمون آسیب می‌زنند.

سریال خانه‌ی پوشالی

1-    سریال خانه‌ی پوشالی: روان‌شناس‌ها خودشون مریض‌ترین آدم‌ها هستند.