غنیمت پنجابی

سجود زاهدان و عشق بازان فرق‌ها دارد

چه نسبت سر به خاک افکنده را با خاک بر سرها ؟

 

غنیمت پنجابی

فرخی یزدی

مجنون که به دیوانه‌گری شهره‌ی شهر است

در دشت جنون همسفر عاقل ما بود

 

فرخی یزدی

حسین زحمتکش

حسابم را جدا کن از حساب دیگران ساقی

دو جام از آنچه خود گهگاه می‌نوشی محبت کن

 

حسین زحمتکش

خیام

من بنده‌ی آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

 

خیام

مهرداد اوستا

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن

با مردم بی‌درد ندانی که چه دردی است

 

مهرداد اوستا

محمد شیخی

مشکل شرعی ندارد بوسه از لب‌های تو

میوه‌ی بیرون زده از باغ حق عابر است

 

محمد شیخی

ناصح تبریزی

مغرور بر آن مشو که خواندی ورقی

زان روز حذر کن که ورق برگردد

 

ناصح تبریزی

انسی شاملوی هروی

دیوانه باش تا غم تو دیگران خورند

آن را که عقل بیش، غم روزگار بیش

 

انسی شاملوی هروی

میرزا محمد لواسانی

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

 

میرزا محمد لواسانی

 

مخلص هندوستانی

در مجلس خود راه مده همچو منی را

که افسرده دل افسرده کند انجمنی را

 

مخلص هندوستانی

تسلیم خراسانی

پیش از ایام سر زلف تو ای جان جهان

این قدر جمع نبودند پریشانی چند

 

تسلیم خراسانی

اوجی نطنزی

ساغر به غیر داد و ز رشکم خراب ساخت

آتش به دیگری زد و ما را کباب ساخت

 

اوجی نطنزی

سالک قزوینی

در جوانی نتوان از می و معشوق گذشت

قد خم گشته بر این آب مگر پل بندد

 

سالک قزوینی

راقم مشهدی

در وطن هر که کند میل ترقی بی‌جاست

قطره در ابر محال است که گوهر گردد

 

راقم مشهدی

محوی همدانی

زان ساکن کربلا شدستی، کامروز

در مقبره‌ی یزید حلوایی نیست

 

محوی همدانی

صابر همدانی

بلبل نبود عاشق گل، این کلاه را

ما بافتیم و بر سر مردم گذاشتیم

 

صابر همدانی

میرزا محمدعلی شیرازی

شد یقین از قصه‌ی یوسف که از اعجاز حسن

کف بریدن نیست مشکل، دل بریدن مشکل است

 

میرزا محمدعلی شیرازی

رونقی همدانی

به گریه گفتمش ای گل دلم به هیچ بخر

به خنده گفت که در جنس خویش آب مکن

 

رونقی همدانی

بابا فغانی شیرازی

دنبال کرد خیل غمت اهل درد را

من ناتوان‌تر از همه بودم، مرا گرفت

 

بابا فغانی شیرازی

محمدرضا شفیعی کدکنی

چون صاعقه در کوره‌ی بی صبری‌ام امروز

از صبح که برخاسته‌ام ابری‌ام امروز

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

آسوده شیرازی

یک تن آسوده در جهان دیدم

آن هم آسوده‌اش تخلص بود

 

آسوده شیرازی

 

تاثیر مشهدی

ناله‌ی جانسوزم از بس دلنشین افتاده است

هیچ کوهی بر‌نمی‌گرداند این فریاد را

 

تاثیر مشهدی

 

خصمی

ساقی بده آن باده که از هوش خود افتم

من بار خودم، یک نفس از دوش خود افتم

 

خصمی

ملهمی تبریزی

بر دوش من خسته مکن دست حمایل

عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته

 

ملهمی تبریزی

 

نصیب اصفهانی

گهی وصال و گهی هجر یار می‌کشدم

به هر طریق غم روزگار می‌کشدم

 

نصیب اصفهانی

 

مظاهر مصفا

من غم از دردهای کم دارم

چون ز حد بگذرد چه غم دارم ؟

 

مظاهر مصفا

 

محمد قهرمان

به روی هر چه گشودیم چشم غیر از دوست

به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم

 

محمد قهرمان